حقیقت

دیشب ذهنم خاموش شده بود

نمی خواستم دروغ ببافم

پس سکوت کردم

شاید بعدش از خودم عصبانی بودم که چرا دروغ نگفتم !!

....

وقتی نمی ترسی که از دستش بدی، راحت تر صحبت می کنی

راحت تر از نگفته های ذهنت می گی

امشب میریم بیرون

دو نفری

یادم نیست اخرین بار کی ازم خواست که بریم بیرون با هم

....

برای پسرها نگرانم

ولی من خیلی تلاش کردم

خیلی از خودم گذشتم

دیگه بسمه

وقتشه که بزرگ بشن

وقتشه مسئولیت اشتباهات شون رو بپذیرن

من خسته ام

من یه خانم خسته هستم که دیگه دلش نمی خواد خودش رو فدا کنه

ناکافی

احساس ناکافی بودن می کنم

احساس عقب بودن

احساس بی سواد بودن

احساس پوچ بودن

احساس ناامیدی

کلاس

کلاس بحث ازاد نمی دونم برم یا نه

شاید یه ساعتش رفتم

بعد برگشتم

هممم؟!

رفتن بهتر از نرفتنه

روز اخر

باشگاه برم

تحقیق درباره بحث ازاد امروز

تمرین رقص

رقص محلی برای تمرین پسرک با هم بریم

ناهار خوشمزه برای همه مون، همسرجان هم اومده

عصر کلاس رقص

بعدش دیدن مادربزرگم

و بعدش هم کلاس بحث ازاد

..

این ها کارهای مهم امروزن

سانسور

یه فیلم از جکی چان داره پخش میشه، انقدر سانسور کردن که حالم داره بهم میخوره

از صحنه بگیر تا دیالوگ ها

خوب پخش نکنید، چه کاریه این همه سانسور؟؟؟

بدبختا

نوشخوار ذهنی

صبح کمی دیر بیدا شدم، یه ربع به شش بود

می ترسم از ضعیف شدن برای همین پیاده روی نرفتم چون باید می دویدم

همین قدر احمقانه دارم کم میارم..شایدم حق دارم.

ولی نشستم به خوندن کتاب هام

ماشینم دست برادر جانم بود که گفته بود صبح میاره

منم به خودم گفتم حتما دیر بیدار میشه پس امروز پیاده میرم باشگاه و بعد هم پیاده میرم سرکار و اخرش هم پیاده میرم مدرسه برای کلاس خصوصیم و پیاده تر بر می گردم خونه

حالا یه روز بدون ماشین اشکال نداره

و اینطوری بدو بدو خونه جمع کردم و اماده شدم پیاده رفتم باشگاه

یکم زودتر باشگاه رو ترک کردم و میانه ی راه به داداش پیام دادم که هر وقت ماشین اوردی بهم بگو،

یهو گوشیم زنگ خورد

برادر جان بود ، جواب دادم گفت: من ماشینت صبح اوردم، داشتی دستات میشستی ، منم سویچت رو مبل گذاشتم

یه لحظه هنک کردم

در خونه باز بود منم داشتم پادکست با ایرباد گوش می کزدم ولی من یه اویز قلب بزرگ دارم که از سوییچم اویزن کردم، کور هم باشی بازم می بینی

یه قلب قرمز بزرگگگگگ

و بدتر از همه اینه که ماشینم دقیقاااااااااااا جلوی در حیاط پارک شده بود ، پس من دقیقااااااا موقع بیرون اومدن از اپارتمان اول ماشین دیدم بعد راهم عوض کردم که نرم تو ماشین 😐🤐

اما من ندیدم

من صدای برادرم نشنیدم

من سویچم که روی مبل کنار در بوده ندیدم

من ماشینم جلوی در ندیدم و بدو بدو رفتم باشگاه

دیگه این ذهن مشغول نیست، این ذهن نابوده

بعد چی شد؟!!!

وقتی کلاسم تموم شد، در حالی که داشتم فکر می کردم دقیقا من چرا هیچی ندیدم، کجا بودم؟! دقیقا کجا؟؟؟؟

که دیدم من خونه ام و کلاس خصوصیم رو نرفتم

اینم یادم رفته بود

برای اینکه هنوز در گذشته ی صبح گیر کرده بودم

تماس گرفتم لغو کردم

چون نگران حال خودم شدم

نگران نوشخوار ذهنی بیخودی و احمقانه

همه چیز زندگیم عالیه، خوب نیست ،عالیههههههههههه

ولی من چکار دارم با خودم می کنم؟؟؟؟؟؟؟

امروز تمرین تنفس « مغازه ی جادویی» رو انجام دادم

خیلی خوب بود، چون باعث شد نگران پیاده رویم نباشیم

ولی تمرکز نداشتم بازم بازم

دختر همه چی درسته

دریت نباشه تو درستش می کنی

چرا انقدر نگرانی؟!

به خودت بیا

چهار

امروز از اون روزایی هست که خوشه چینی می کنم

ترس!

رقص محلی مون رو یاد گرفتم..کلاس رفتم تا یاد گرفتم

رقصی که خیلی ها به این صورت بلد نیستن، فقط کمی ازش بلدن

اما هیچ وقت جلوی همسر نرقصیدم

..

تازه کلاس رقص فارسی شرکت کردم

با اهنگ« شیرین» یاد گرفتم

الان داشتم تمرین می کردم

به این فکر کردم که فردا شب نمی تونم تمرین کنم چون همسر خونه است

..

قبلا اینطور نبودم

ولی الان از قضاوت هاش می ترسم

به همین سادگی

خیلی دورم

سفر

از وقتی که رفتیم جنوب ایران، قشم این ها

دیگه دوست ندارم که بریم شمال ایران

شمال چون مسافران زیاد هستن و امکاناتش خیلیییییی کم، بسیار کثیف و بی در و پیکر هست

حتی تمیز ترین ویلاها هم بگیری، بازم کثیفه

منم ادم حساسی هستم و واقعا اذیت میشم

ادمی نیستم غر بزنم و ایراد بگیرم

اما در درونم خیلی اذیت میشم ، برام خیلی سخته مثلا توی فضای بسته غذا بخورم موقع مسافرت

واقعااا سخته

من بچه که بودم توسط چند عمه ی بسیار بسیار تمیز احاطه شده بودم،

برای همین این ویژگی درونم نهادینه شده

متاسفانه شدیدا اذیت میشم

حالا گفتم همسر بریم مشهد هتل

ولی همسر گیر داده که بریم شمال

از هر طرف نگاه می کنم می بینم مشهد چیز خاصی نداره

شمال هم که فقط یه دریاست

همسر از اونا نیست که بریم سفر و بگردیم بازارهاش

منم ادم لج بازی نیستم که گیر بدم بریم بریم

برای همین الان هیچ کدوم از اینا نمی خوام، هر چند بین مشهد و شمال، ترجیحم مشهد هست

الان دوس دارم یه چیزی بشه تا مثلا یه سفر خفن بریم روسیه:)

همین😂😂😂😂😂

قضاوت

یه « غریبه» اینو برام نوشته خصوصی:

«دختر با اراده رو عوض کن بزار دختر خرشانس خوش به حالت»

.

اقا و خانم عزیز شما هیچی از زندگی من نمی دونید چطور میگید خر شانس؟؟؟

قضاوت نکنید لطفا

مراقبت

من شاکر همسر هستم که برام ماشین خرید

من شاکر لطف خدا هستم که همسشه حواسش به من بوده

پارکینگ خونه ی ما سه تا ماشین داره و نوع پارکینگش طوری هست که فقط یه ماشین می تونه راحت بیرون بیاد و بقیه یه کوچولو چالش دارن

همسر هفته ای یه بار ماشینش میبره بیرون

برادرش هفته ای شاید دوبار،

و منم هر روز میرم بیرون، اونم دو سه بار

چندین بار میرم و میام

و یک سال و نیم هست که ماشین سوار میشم

همسر جوری پارک میکنه که برام سخت نباشه، چون خیلی میرم و میام

ولی برادرش هر طور عشقش بکشه

راستش خیلی زیاد عصبی میشدم از کارش

تا اینکه دیشب متوجه شدم که از برادرش ناراحت نیستم، بلکه از خودم و توقعاتم بوده

من خیلی ملاحظه ی ادم ها رو میکنم

بدون اینکه ازمن بخوان یه کاری میکنم که اون ها دچار چالش نشن

و اینکه می دیدم برادر همسر با اینکه بهش گفتیم چون من زیاد میرم بیرون ، ماشینش یه جا بزاره که برای من کمتر چالش داشته باشه، ولی اصلا اهمیت نمیده ،همین باعث میشد انگار از خودم ناراحت بشم که چرا؟!

برای همین دیگه از چند روز پیش لین مساله رو رها کردم

و این پارک کردن های عجیب برادرش باعث شد من در ماشین حرفه ای بشم ،خیلی زودتر راه افتادم.

باید اضافه کنم که حتی مردهای فامیل ما گیر میکنن سر پارکینگ ما، ولی من با انواع مدل ها ماشین بردم بیرون

گاهی خودم برگام میریزه😂

نظر

دیدید بعضی وقتا ادم هایی هستن که زیادی سخت می گیرن، ؟!

زیادی میخواندعالی باشن ؟!

زیادی فکر می کنن بلدن؟!

همین آدم ها که زیادی مراقب ادم ها هستن، خودشون بیشتر از همه به همون عزیزاشون صدمه می رسونن

.

مراقب باشیم وقتی دام از عزیزامون مزاقبت می کنیم، بهشون اسیب نرسونیم

بدون شرح

دوست دارم چند روزی بدون بچه ها زندگی کنم

خیلی خسته و عصبی ام

واقعا من برگردم عقب ، بچه دار نخواهم شد

الان ترجیح میدم بمیرم تا پاشم باهاشون بازی کنم

money

دو تومن هدیه برای تولد برادری خریدم

دو تومن دادم خواهری تا مهارتی کسب کنه

می دونم از نظر اقتصادی دارم اشتباه می کنم

ولی دوست دارم حسرت هایی که من کشیدم خانواده ام نکشن

.

گاهی دلم می گیره که کاش منم کسی داستم که اینکارا برام بکنه

من حتی برای خودم، خودمو ندارم

امروز وسط تمرین یه لحظه احساس کردم دیگه چشمام ،قلبم طاقت این فشارها نداره

یه لحظه خواستم بشینم گریه کنم

ولی تو اینه به خودم نگاه کردم

من قوی هستم والی نیاز دارم با کسی صحبت کنم تا فشار ها کمتر بشه

فقط می خوام کسی باشه که گوش کنه کاری نکنه

کاش برم پیش یه مشاور

کاش کاش نترسم

هفته

تمام روزهای هفته زیبا هستن

ولی سه شنبه ها یه طور دیگه هستن

امروز کمکم کن تا شادتر باشم

ترس رو بزارم کنار

...

نیاز

هر جا میرم کسانی هستن که می شناسم شون یا منو میشناسن

نمی دونم خوبه یا بد

ولی هیچ وقت استفاده نکردم از این اشنایی ها

شاید بهتره منم از پارتی استفاده کنم.

...

دلم سفر میخواد

یه سفر بدون دغدغه

بدون بحث و دادن زدن

بدون استرس

بدون اضطراب

دلم ارامش میخواد

رویا؟!

مدت ها بود تصمیم داشتم که کارم کم کنم و کارسناسی دوباره یه رسته ی دیگه بخونم

ولی الان دلم نمی خواد دری بخونم، اونم از صفر

دلم میخواد پول جمع کنم سال اینده که میریم سفر خارج ایران، تا هر چقد دلم میخواد خرید کنم

کفش، کیف دلخواهم، دوربین

دارم فکر میکنم حسابی کار کنم از پاییز

کلی کلاس خصوصی

عدم امنیت روانی

برق که قطع می کنن در طی روز و شب ، باعث میشه نون و دیگر چیزها که در فریز هست، کیفیتش بیاد پایین و پایین تر

دوشنبه

امروز یه روز خوبه برای رسیدن

روزانه نویسی

یادم نیست چه ساعتی بود ولی با اضطراب بیدار شدم

چون هوا روشن بود و من کولر خاموش نکرده بودم

حال نوشتن ندارم

الان خسته ام

فردا شاید نوشتم

ولی با لپ تاپ دوست دارم بنویسم نه گوشی

قطعی برق

من شهرهای دیگه رو نمی دونم ولی در شهر ما هر یکشنبه برنامه ی قطعی عوض می کنن

باشگاه ها، اموزشگاه ها و ...که نیاز مبرم به برق دارن، هر هفته کلاس هاشون جابه جا میکنن و هر هفته سوپرایز میشن برای برنامه ی جدید

و نمی دونم مثلا چرا هر هفته ساعت ها عوض می کنن، خوب بی شرفا بزارید مردم برنامه بریزن با گ..وه خوری و کمکاری شماها

عرضه هیچی که ندارید لااقل بزارید با این فلاکت یه کاری بکنیم

هفته ی پیش دوازده تا دو بعد ظهر و شش تا هشت شب بود

یهو این هفته شد ده تا ۱۲ و ۴ تا شش

مدیریت باشگاه امروز دیگه داشت رد میداد

من اگر مدیر مجموعه ای بودم، یه هفته تمام زندگیم کنسل می کردم و می رفتم پیش تمام هم صنفی هام، تا اعتراض اساسی کنیم

من واقعا موندم چرا ما مردم ساکتیم؟؟؟؟

واقعا چرا؟؟؟

مگه بدتر از اینم داریم؟

چهار ساعت در روز برق نداریم

آب نداریم

قیمت ها سرسام آور

..

تا دیروز اسرا..ییل مسخره می کردن که مردم شون اگه فیلم بزارن دستگیر می کنن

حالا خودشون با افتخار کسایی که فیلمی بزارن از اعتراض مردم، میرن دستگیر میکنن

و بعد هم میگن س..ربا..زان امام زمان

واقعا لعنت به شما فاسدان این دیار

378

۳۷۸ یه کامنت برام گذاشته ،خیلی خندیدم بخدا

من تا به حال تو عمرم ماهواره نداشتم و حتی پنج دقیقه هم نگاه نکردم..حتی نمی دونم شبکه ی اینترنشنال چیه؟! و موضوعش چیه؟! حتی کانال های خبری اونور ابی ها هم ندارم..داخلی هم فقط تلویزیون ایران تماشا می کنم متاسفانه چون چاره ای ندارم ..همسرم روشن میکنه و من می شنوم

من اتفاقا کتاب های خا..منه ای خوندم..کتاب های مطهری یکی دوتایی خوندم..کتاب قران تون هم خوندم ..کتاب احادیث مشهور تون هم خوندم ..و راستش وقتی اون ها می خوندم پی بردم که خیلی دروغ هست .‌از بین منابع خودتون انقدر تناقض وجود داشت که منو وادار کرد که برم منابعی بخونم که بی طرف هستن

همونجا بود که متوجه شدم یه عمر در جهالت زندگی می کردم و همین دروغگوها مغز مارو شست و شو دادن و همه چی نسبت دادن به امریکا و ماهواره

اینم از کامنتش:

ستاره خانم ، اسم گذاری روی فرزند حق مادره . این حق و بخاطر ترس های بی پایه از خودت نگیر.
مثلا اسم دخترت ستایش سمیه سایه سمیرا
اسم پسر سهراب وعده ی سادق ۵۶ خخخ
افغانیا زیاد سخت گیر نیستند تو نامگذاری . مثلا یک افغانی اینجا موقع جنگ زنش زایید ، اسم بچشو گذاشت وعده صادق خخخ
با یک افغآنی ازدواج کن و اسم بچتو هر چی خاستی بزار . مثلا بزار شبکه اینترنشنال خخ . ماهواره چه بلایی سرتون اورده نچ نچ نچ نچ

دلیل

یه دلیل خیلی مهم بعد چند تا دلیل خیلی مهم تر 😂😂😂 که نمی خوام دختر دار بشم اینه که همسرم اسم فاطمه یا زهرا میزاره روش

و من از این اسم ها متنفرررررررررم 😂😂😂😂😂

حتی نمی تونم تصور کنم همچین خریتی رو

یا اینکه دخترم روسری بزاره سرش یا چادر 🤮🤮🤮

یا مزخرفاتی که خودش قبول داره رو بکنه تو سر دخترم🤐😐😤

پس برای سلامت روانم و سلامت روان دختر آینده ام ،اونو به این دنیا نمی آرم 😂😂😂😂

به همین سادگی

...

باشگاه

یه اعترافی می کنم بعد سه هفته درست غذا خوردن، این هفته کلا گند زدم

رسماااااا

ولی چون ورزش دارم کنارش، هنوز اضافه نکردم و وزنم ثابت هست

که از همین امشب درستش میکنم

و اینکه این هفته دوباره دویدنم رو شروع می کنم

بنده قوی هستم ، قوی تر از هر چی که فکرش رو بکنی .


داشتم الان به این فکر می کردم که مردم چطوری وقت می کنن انقد به خودشون برسن؟!

مربی باشگاهم یکی از اوناست

همه ساعت ببینیش ارایش و شیتان پیتان شده است

حالا من روزایی که بعد باشگاه ،سرکار نمیرم حتی ضدافتاب هم نمیزنم😂

در حالت آرایش کرده فقط رژ لب صورتی و ضدافتاب فاقد رنگ میزنم،همین

واقعا چطوری وقت میکنن؟!

.

فرزندان بی مسئولیت

از دوشنبه ی هفته ی پیش کلاس نداشتن

و چهارشنبه هم به خاطر بی مسئولیتی حک...ومتی ها، تعطیل بودیم

حالا ب دم به دقیقه زنگ میزنن که دخترم فلان جا رفته وثت نکرده بنویسه و کار کنه

به من چه؟!

میخواست بنویسه

مگه مشکل منه ؟!

اپارتمان

همسر به خاطر شغلش یا تهران باید خونه بخره یا مشهد

تهران خلی مسافتش زیاد هست با شهر ما

پس باید مشهد بخریم

یه ساله بهش میگم بخر دست دست میکنه

رفت سمت هر کاری به غیر خرید

ما ادما همیشه از واقعیت فرار میکنیم

خودمم همین طورم

بعضی چیزهارو دوست نداریم ولی باید انجام بدیم

پس تا می تونیم فرار میکنیم

من کهنه

قبل تر هم که وبلاگ داشتم ،طولانی م نوشتم

می نوشتم و می نوشتم

دوستان زیادی هم داشتم

حتی کامنت طولانی هم می نوشتم

دوستام هم طولانی می نوشتن برام

ولی کم کم دیگه ننوشتم

دوباره شروع کردم به نوشتن

ولی بازم نمی تونستم بنویسم

بعضی وقتا از خشمم می نوشتم

و بعد از زمانی دیگه حرفی نداشتم برای نوشتن

نظری نداشتم که بنویسم

حرفی نداشتم که بزنم

حتی دوستام رو رها کردم

و الان هم کسی نظری میزاره همین جا جواب میدم و نظری ندارم که در وب شون بنویسم

دختر پر شر و شور بودم

کم کم آرام شدم

کم کم، کم حرف شدم

کم کم خنده هام تبدیل به لبخند شد

من هر دوشون رو دوست دارم

اون دختر پر شر شور هم دوست دارم

این دختر صبور و اروم هم دوست دارم

هر دوشون زیبایی های خودشون دارن

این گذر زمانه که منو تغییر داد

خودم خواستم که تغییر کنم

..

الان هم می نویسم برای دل خودم

برای حرف هایی که قادر به بیان شون نیستم

شاید روزی رسیدم به آرزوم.

فارست گامپ

دیشب یهو دلم خواست این فیلم ببینم و الان تموم شد

شاید درستش همینه

خودت

.

جمعه ها

اینکه صبح ها زودتر از بقیه بیدار میشم خیلی حس خوبیه

پسرک

در حالی که داشتم نون و پنیر می اوردم برای شام، بلند گفتم خو من دلم یه چیز بهتر میخواد مثلا پیتزا

هنوز جمله ام تموم نشده بود که پسر گفت نه ساندویچ اونم فلافل

گفتم اخ گفتی

گفتم بابا( گاهی به همسر بابا میگم😅)

که یعنی بخر..همسر هم اتاق دراز کشیده بود

پسرک گفت وایسین من برم به بابا بگم من بلدم چطوری بگم

دستاش به هم میزد، انگار داره برای مسابقه گرم میکنه

رفت گفت: بابا لطفا لسفا لطفا لطفا لطفا

در حال گفتن اینا بود که رفتم از شونه بغلش کردم

و ادامه داد : به خاطر مامان برامون یه فلافل بخر

بابا به لبخند نگاش میکرد

و بابا گفت باشه، به پسر بگو برو بخر

و پسرک بی نهایت خوشحال شد که بابا به حرفش گوش داده

و الان داره افتخار می کنه که بابا به حرفش گوش داده

بله، اینطوری قلب یه بچه به دست میاری

قرار نیست کارای بزرگ کنیم

همین کارای کوچیک، بابا رو به عرش میبره در ذهن کوچولوش