گذران

بعضی وقتا زندگی رو زیادی جدی می گیرم

الان دلم یه سفر میخواد

اگه یه همسر پایه داشتم، الان در جاده بودم

چرا همسر همه چی جدی میگیره ؟!

قبلا اینطوری نبود

حتی اگه یکم پایه بود، الان میرفتیم بام اینجا با یه هندونه و خوش می گذروندیم

این دنیا یه شریک زندگی پایه بهم مدیونه

گردن

ناهار گردن گذاشتم

منتظرم اماده شه بخوریم

غذای خاص خواهری هستش

ولی من همه چیز پزم.


دوست دارم انگلیسیم تقویت کنم و فراتر از این شهر باشم.

زبان دوم خارجیم تقویت کنم و شروع کنم به کلاس خصوصی گذاشتن

ولی فقط دوست دارم، کار خاص که دلم بخواد انجام نمیدم

فرار میکنم

بهونه میارم

تنبلی می کنم

بلاخره یه جایی شروع میکنم

حتما شروع میکنم

تا جمعه وقت دارم وقت تلف کنم، بعدش اون روی سخت کوشیم بیدار میشه

اونی که پنج صبح بیدار باشه

مثنوی خوانی

دیروز رفتم جلسه ی مثنوی خوانی

به دلم ننشست

سطحی بود

مولانا سنت ها شکست تا به درجه ی اعلا رسید

از انسان کامل در مولانا گفت

ولی محمد ,پیامبر مسلونا رو نمونه گفت

من گفتم با توجه به ویژگی انسان کامل مولانا،اگر کسی انسان کامل باشد اصلا بیان نمی کند

گفت بله اونقدر بزرگ میشه که اصلا نمیگه

گفتم پس اگر کسی در طول تاریخ گفته من اولیای خدام، پس دروغ گفته؟!

با من من گفت بله .ولییی شاید بزای هدایت مردم گفته

تو دلم گفتم انسانی که برای هدایت مردم، خودش رو انقدر ببر بالا، همون بهتر نری سمتش

و بعد هر چی میشد نسبت میداد به اسلام

اما مولانا غزل های بی نظیری داره که اشاره میکنه شراب بهتر از نمازه

فقط یه چیز گفت اونم در نقص این حکومت بود

یکی گفت اون برنامه که مردم می میرن بعد میان میگن ما رفتیم اون دنیا چطوریه؟!

گفت همه ساخته باور ماست..هیچ کس نرفته ..و این برنامه ایدئولوژی طور هستش..تقویت باور اسلام

ولی اینکه غزلیات مولانا می خوند و توضیح میداد بزام شیرین بود

و اینکه همه چی هم ربط میداد به اسلام مزخرف

انقدر در نقص حرفاش مثال اوردم که فکر کنم دیگه نخواد من برم😂😂😂

یه جا گفت روح انسان برای رسیدن به درجات بالا خوذش انتخاب میکنه معلول به دنیا بیاد ، بعد باید انسان بپذیره

منم گفتم چرا پذیرش؟؟!

اگه هلن کلر می پذیرفت که معلول بمونه تا به درجه بزرگ انسانیت برسه، الان کلی معلول در سراسر جهان بدبخت بودن..هلن کلر از مرز پذیرش گذشت تا شد هلن کلر

گفت درسته باید بجنگی و بپذیری

ولی من قانع نشدم

معلولیت انتخابی نیست ..علم پیشرفت کرده، بچه ی معلول نباید به دنیا بیاد تا زجر بکشه

شیرینی

در حالی که داستم اینجا می نوشتم اقای همسر اومد خونه، ناهار می خوایت که سریع بخوره و بره جایی

قبلش بهم نگفته بود، منم نمی دونستم ..گفتم نیم ساعته دریت میکنم ولی اگه عجله داری غذای دیروز گرم کنم؟!

گفت یه چیزی بده فقط

ولی چیزی که من گفته بودم نشنیده بود

خلاصه عصبانی شد طبق معمول و با صدای بلند داشت حرفش به کرسی می شوند😂‌

منم در سکوت با صدای ارام گفتم من نمی فهمم تو چی میگی، تو هم نفهمیدی من چی گفتم پس بیا این غذا بخور

ولی همچنان پافشار بود در اثبات حرفش ، با لحن خشن و صدایی بلند می گفت که مقصر منم

منم هیچی نگفتم

داشتم به این فکر می کردم که این چند وقت داره ضرر میکنه سر شغل سومش ..انگار داره مقاومت میکنه که واقعا اشتباه کرده

درگیری شغل اولش که مسئول پروژه هایی هست اما الان باید برای شغل سومش بره جایی دور تا کمی مرتبش کنه

انگار خونه و من باید نقطه امنش باشیم

اون جایی که همه چی سر جاش باشه، همه چی طبق نظم بره جلو

هر چند اشتباه می کنه ولی منم نمی تونم با داد زدن متقابل اینو بفهمونم

پس بگذرم مثل تمام گذشتن هامون

و من که الان دلم میخواد یه سفر برم

یه سفر به یه شهر زیبا مثل مسکو پاریس رم، سنپترزبورگ و ....

می گذره

بلاخره همسر ماشین خرید برای خودش

ذوق خاص خودش رو داره

سبکش دستم اومده

با تمام من من هاش عین یه بچه می مونه که حمایت میخواد، تایید میخواد ،

هر چند همه مون اینطوریم

گاهی نیاز داره که سکوت کنم در مقابلش

گاهی نیاز داره حرف دلش بزنم

و هیچ‌وقت حرف مخالفش رو تایید نمیکنه

..

با آدم ها میشه حرف زد وقتی حرفی نمیزنن

میشه ادم ها رو فهمید از داد زدن هاشون

و چقدر شیرینه که بچه ها صادقانه همه چی میگن،

و تو نیاز نداری که حدس بزنی احساس و نیازش

ادم سابق نیستم!

ما به درجه ای از رفاه رسیدیم ولی مغز فقیری داریم

که متاسفانه همسرم همینو ادامه میده در ما

ولی من این ماه تصمیم گرفتم بهش گوش ندم

نیازهای واقعی ،لذت های کوچیک کودکانم براورده کنم

نود درصد وقتا که خوراکی خواستن، کارت همسرم دادم بهشون و رفتن خرید ( که اونم حد و مرز داشت)

لباس خونه که واقعا نیاز بود خریدم

و چیزهای ضروری دیگه

ما حتی بیرون چیزی نخوردیم

فقط ضروریات

ولی امشب که برای پسرک لباس خریده بودم( مدت ها بود میگفت لباس میخوام، و چون تیشرت مناسب نداشت پیش دوستاش نمیرفت) با حالت سرزنش و عصبانیت گفت که خیلی این ماه خرج کردین چه خبره

واقعا چی بگم؟!؟؟

وقتی من ول خرجی نکردم، فقط ضروریات خریدم، چی بگم؟!

نمیتونم اونم سرزنش کنم

و خودم هم ذره ای پشیمون نیستم

این وسط مقصر این حکو.ومت بی در و پیکر و جانی و اد..مکش هست که همه چی رو از ما گرفته

وقتی تهران نون دونه ای پنج تومن بود، اینجا هزار تومن بود

حالا اینجا دونه ای پونزده تومنه، تهران چنده خدا رحم کنه به مردم

.

واقعا مسایل مالی اصلا قابل مدیریت نیست در این کشور

واقعا نمی دونم قراره چی بشه !!

ما امشب برق نداشتیم

روزها که برق قطع می کنن، حالا شبا هم اضافه کردن بی شرفا

امروز تو شهر یه بچه تو مغازه گیرافتاده بود چون برق قطع کرده بودن

آب هم که گل سر سبد، کلا قطع هست

ولی کربلا که می رید در مسیر روشنایی شهرهای عراق رو ببینید که بدون پرداخت ریالی، از برق ایران استفاده می کنند و به ریش ما می خندن

دلنوشته

دیشب به بهانه ی « بچه مهندس » کلی گریه کردم

اونجایی که خانمه به همسرش گفت: جواد بچه ی مستقل و همه چی تمامی هست به حمایت ما نیاز نداره

بلند گفتم یعنی چی این حرف؟!

همه ی ادم ها به حمایت نیاز دارن ، چرا همچین چیزی حتی گفته میشه؟؟؟!!

ناراحت شدم چون خودم رو دیدم ..بچگی هام رو دیدم

بچه ای که همیشه تنهاس می ذاشتن چون خیلی مستقل بود، از پس خودش بر می امد

اما بر نمی اومد ..اما خراب کرد

نکنیم این کارو


درک؟؟؟

روز دوم پریود هستم، ساعت نه و بیست که از باشگاه برگشتم تا الان سر پا داشتم هزار تا کار انجام میدادم

بعد میگه چرا کسلی امروز؟!

واقعا چی بگم در جواب حرفش!!!؟؟

شما مردا عقل هم دارید؟؟؟؟

واقعا چطوری کار میدن به شماها؟؟؟

واقعا ما زن ها چطوری به اینا دل میدیم؟؟؟؟؟

راه حل

وقتی مشکلی وجود داره و راه حلی

اما مقاومت میکنه، احساس بدی بهم دست میده

احساس می کنم این راه حلی که گشتم و پیدا کردم

اما ندید می گیره ،مقاومت داره در برابر انجامش،

برای اینه که منو جدی نمی گیره

احساس حقارت می کنم

احساس ناامیدی

و

نمی دونم چرا آدم ها اینطوری هستن!

قرار نیست همیشه ما راه حل مشکل پیدا کنیم

گاه وقتا بقیه بهتر از ما فکر می کنن

پس غرور مون بزاریم کنار و گوش کنیم

تا مشکل حل بشه

..

ولی من دیگه تلاش نیم کنم که بهش بفهمونم

صبر می کنم خودش کوتاه بیاد

رها می کنم این مشکل تا خودش دست و پا بزنه وسط مشکل


.

دیروز همکارم گفت که با یه شرکت امریکایی قرارداد بسته بود

ولی امروز ایمیل دادن که لغو شده چون تعامل پولی نمیشه با ایران کرد

خوب درامد خوبی که به ما نمیدن

تنها راه حل درامد زایی برای شغل ما ، مشارکت با اون ور ابی هاست

که این حک..ومت ظالم همونم بسته رو ما

..

خودمم جدی میخوام یکم رشد کنم تا شاید بتونم یه کاری کنم درامدم بیشتر شه

یه طوری

من با همه ادم ها دوست میشم زود ولی یه شخص که به گروه همکاری مون اضافه شد، همون بار اول که دیدمش یه حس عجیبی ازش گرفتم

حس اینکه خودش به بقیه بچسبونه

حس منفی سو استفاده

یه حس بد

و نتونستم باهاش دوست شم

چون انقدر بار منفی میگیرم ازش که تحمل نمی تونم بکنم

حال ما

هیچ کشوری، هیچ مردمی به فکر ما نیست

در بعضی سرزمین ها ما قهرمانانی هستیم

در بعضی سرزمین ها ما تروریست های جانی

در بعضی سرزمین ها ما غارنشین عرب هستیم

اما واقعیت اینه داریم غرق میشیم در جهالت به اصطلاح بزرگان این مملکت

آب نداریم در بیست ساعت شبانه روز

برق نداریم

قیمت ها شدید هر روز بالاتر

حقوق ها هر روز کمتر

لبخند ها محوتر

کینه ها خشم ها بیشتر

صبر به افسانه تبدیل شده

شادی افسانه شده

جشن گرفتن رویا شده

خفقان خفه مان کرده

خفه

هیچ نجاتی نیست

چون مردمان همین سرزمین هم در گمراهی ان

هنوز باور ندارن که غرق شده ان

یه روز

باید چیزهایی که دوست دارم رو لیست کنم و بنویسم

و هر ماه یه چندتایی تیک بزنم

اینطوری بهتره

تا اینکه فقط تو ذهنم نگه دارم و اه و حسرت بکشم

خطای انسانی

از اینکه من در حد توانم تلاش می کنم که کار درست انجام بدم

اما اون زن نمی دونم چی به بچه هاش میگه که بچه هاش که کوچیک هستن از سر صداقت در ساختمان داد میزنن که پسرک اینجا نیست ما می تونیم بریم بازی کنیم،

بسیار بسیار منو عصبی میکنه

از نفهمی یه زن بالغ

واقعا نفهم

..

وقتی انسانی مشکل روانی داره، ببریدش دکتر

چرا باعث ازار بقیه میشید

هر چند من خودم باید اگاهانه تشخیص بدم که اون بیمار هست و بهتر هست که بگذرم از نفهمی هاش

پس بگذریم

قومیت

بعد از یاد گرفتن رقص محلی مون، می خوام لباس محلی مون بخرم

بعد از پرس و جو میانگین ۲۰ میلیون میشه

ولی من می خرم :)

..

رقص فارسی هم ثبت نام کردم

دو سه ترمه میشه طوری یاد گرفت که در عروسی ها بیکار نمونم😅😅


.

اومده بود از کنار در، بچه ها نگاه می کرد ولی می ترسید بیاد داخل

گفتم بیا ولی نیومد

بعد چند دقیقه پسرک دیدش، گفت بیا داخل

و اومد داخل

ما ادم بزرگا بچه هارو کینه ای و بد می کنیم وگرنه انسان ذاتا بسیار پاک و لطیف است

کاش مشکلات خودمون رو سر بچه ها خالی نمی کردیم.

...


من خودم وقتی فهمیدم چقدر صبورم و چقدر انسان شریفی هستم که در واکنش بارها آسیب زدن بهم، در جواب فقط چند بار عین خودشون باهاشون رفتار کردم

و واکنش اون اشخاص اونقدر تند بود که دلم برای خودم سوخت که سال ها صبر کردم ،سال ها گذشتم ..چرا چرا خودم اذیت کردم برای ادم های پوچ!!!؟؟

ولی این ادم حتی یه ماه هم صبرنکرد

demon

رفته گفته چرا سینمایی هتل ترانسیلویا رو در کلاس زبان پخش کردیدد؟!! این فیلم رواج شیطان پرستیه

چرا hunger games پخش کردی ؟! فیلم مستهجن پخش کردید

و ما که فقط چند دقیقه کوتاه پخش می کنیم، تمام صحنه های عادی پخش میشه

واقعا این مذهبی های بدبخت از کجا میان؟؟؟؟

توهمی های بیشعور

فقط بلدن ابروی مارو ببرن

واقعا خجالت اوره که این بدبخت ها فامیل های ما هستن

خوب تو که انقدر حساسی ، غلط میکنی بچه ات میفرستی کلاس زبان

ببر کلاس قران انقد احکام و دروغ و فیلم محمد ورضا و علی پخش کنن برات تا جونت در بیاد

اصلا چرا می فرستی کلاس زبان انگلیسی؟!

انگلیسی چطوری یاد بگیرن؟؟؟

بزار بخندم

چند بار برادر همسر دیدم، سلام کردم

فکر کردم نشنیده یا هر چی که جواب نمیده

دیروز از قصد سرش برگردوند تا سلام نکنه انگار

منم گذشتم

تا اینکه امروز صبح دیدمش و چشم تو چشم سلام کردم، اما مشخص بود از سر اجبار جواب سلامم داد

جاری کوچیکه قشنگ گرفته مغزش پخته 😂😂😂😂

یه ذرهههههههههه در حد یه سی سی ناراحت شدم که اومدم اینجا نوشتم

بقیه اش هم باید بگم به کتفممممممممم 😂😂😂😂😂😂

...

ولی به همسر میگم یکم با هم بخندیم به این اعجوبه ها

C1_C2

به هوش مصنوعی عزیزم گفتم یه برنامه بده که من سطحم از C1 بره به C2

اونم نامردی نکرد و یه برنامه سخت بهم داد 😂😂

برای هفت روز هفته

ولی من تمرکزم رو پنج روز خواهد بود

و اینکه می خوام کل زندگیم بگرده دور انگلیسی

اهنگ و فیلم فکر و حتی نوشتنم

البته از بار دیگه که اومدم😂😂😂😂

الان قبل نوشتنم این تصمیم نگرفته بودم.

خخخخ

این به یه جا برسونم بعدش زبان دومم به یه جایی میر سونم

انرژی

دلم یه سفر یه هفته به پاریس می خواد

یه موتور صورتی

یه دوچرخه ی آبی

و یه ماشین شاسی بلند آبی کاربنی

یه شام خوشمزه هم برای امشب

deserve

قرار نیست تمام ادم ها لایق چیزی یا کسی باشن

روسری

درست حدس زده بودم، هیچ کدوم از خواهرشوهرا برای جاری چیزی نخریده بودن

و اتفاقی خواهرشوهر کوچیکه دیدم، ازش پرسیدم گفت نههههه نخریدم.

یه روسری حریر داشتم که خریده بودم قبلا

پس گفتم ببین اگه تو بهش چیزی ندی خیلی جاری ( عروس شون) ناراحت میشه ، پس بیا اینو از طرف خودت بده

و رفتیم تا هدیه ها بدیدم و از عزا در بیاریم

انقد جاری خوشحال شده بود که یه بنده خدایی گفت حالم بهم خورد از لوس بازی جاریت

خخخ

ولی چقدر من ماه ام😂😂😂😂

بعله کلا من یه ادم خوبی هستم که کلی کار خیرخواهانه می کنم ولی به کسی چیزی نمیگم ،😂😂😂 ولی اینجا رو پر می کنم.


.

در حالی که ما خیلی خیلی خیلی خیلی در مصرف برقی که همش قطع هست ،صرفه جویی می کنیم

قبض برق ما یک میلیون اومده

و من همش فکر میکنم وااااای خدایا این همه تو گرما پختیم ولی کولر روشن نکردیم، اخرش این شد؟؟!!

پس از این به بعد شب و روز روشن می کنم والااا

همسایه ی ما ۲۴ ساعت کولر ۱۷ درجه روشن، پول برق هفتصد اومده

بعد ما که دما۲۶ و فقط پنج ساعت در شبانه روز روشن میکنیم، یه تومن؟؟؟؟؟

عدالتت شکر

این من نیستم

ما رسم داریم وقتی یه نفر فوت میکنه، در روز چهلم صاحبان عزا رو از لباس مشکی در میارن

که اطرافیان این کار میکنن

مثلا اگر پسر ازدواج کرده باشه، خانواده زنش یه پیراهن رنگی میخرن

و برای دختران هم همین طور

حالا الان یه طورایی من به عنوان جاری باید برای جاری یه شال بخرم

یا خواهراشوهر ها این کار بکنن

راستش من این خواهرشوهرا می شناسم، فکر نکنم یادشون بمونه این عروس شون رو

یا هم برای بقیه بخرن

با تمام این تفاسیر، که من یه دعوا کردم با جاری، نمی خواستم بخرم چیزی

برای پدرشوهز که داماد اونا میشه و زن پدرشوهر که صاحب عزاست خریدم ولی برای جاری خیررر

ولی هر چقدر فکر می کنم می بینم شخصیت من اینطوری نیست

پس بهتره یه ساعت دیگه برم یه شال بخرم براش

مهم نیست که جاری چطوری برخورد کنه، مهم خودم هستم که نمی خوام شبیه کسی باشم که نیستم

من مهربان هستم، دختری مهربان که محبت اساس زندگیش هست

تعطیلی

شمام دوره تون تموم میشه

پول دارن برن موکب بزنن

ولی پول ندارن کشاورزی رو مکانیزه کنن تا کمتر اب مصرف بشه

همین قدر احمقانه‌

دختر درونم

از ته دلم دوست دارم دختری داشته باشم

دختری که ظاهرش شبیه خودم باشه

موهای قهوه ای روشن با چشم های مشکی

صورتی که امید ،عشق می‌باره ازش

خنده ای که صداش، قلبت رو می لرزونه

دختری که بهت ثابت می کنه زندگی قشنگه

زندگی ارزش جنگیدن داره

دختری که بهم یادآوری کنه که « دنیا بر پایه ی عشق آفریده شده»

ولی خدا

خدا

خدا

تو می دونی که من می ترسم

می ترسم دختری رو به این دنیا بیارم که رنجی که من کشیدم اونم بکشه

خدا من می ترسم

می ترسم که تنهایی گریه کنه

کم کم صدای خنده اش محو بشه

من می ترسم که به خاطر خودم، یه فرشته رو اسیر کنم در این کشور مرد سالار ظالم

خدا می دونی تو درونمی

یه نشانه بهم بده

این روزها همش بهم میگی یه دختر

ولی با ترسم چه کنم؟؟!!!

نشانه بده

راهنماییم کن

موقعیت جدید

تمام آموزشگاه های اینجا به من زنگ زدن و درخواست همکاری کردن

به غیر یه آموزشگاه

دو روز بود که فکر می کردم، چقدر عجیبه ..چرا اونا باهام تماس نمی گیرن؟!

برام جای سوال بود

تا اینکه امروز صاحب آموزشگاه منو دید و درخواست همکاری کرد

هر چی تو ذهن ادمیه، اتفاق می‌افته

قانون

دیروز یه کتاب می خوندیم که تازه شروع کردم

یه جا نوشته بود آلمان از سالی که اولین بار قانونش نوشته شده تا حالا شصت بار عوض کرده

و ادامه داد آیا این نشانه ی ضعف آلمانی هاست؟!

نه نشانه ی رشد این جامعه است، هر بار پی برده که یه جاهایی اشتباه کرده ..پس رفته اصلاح کرده

زندگی هم اینطوریه، شما یه هدف که انتخاب می کنی اگه تا ابد با همون بری جلو، پوسیده میشی، انسان عاقل تغییر میده

تاکسی

دیشب که رفته بودیم بیرون، با اسنپ رفتیم

قبل تر ها که در تهران زندگی می کردم و شهر شلوغی بود، اصلا از تاکسی و راننده ها نمی ترسیدم ولی الان اونقدر بی شرف پیدا شده که واقعا سوار تاکسی نمیشم

ولی دیشب مجبور بودیم

و هر بار که سوار تاکسی می شدیم، کاملا ساکت بودیم تا خدایی نکرده ما نخندیم که بعد طرف بگه اینا خندیدن و من تحریک شدیم😐 پوشش مون هم درست که اینم نگن، خلاصه عین برج زهرمار مار سوار می شدیم و یه چاقو هم دست مون برای امنیت بیشتر

یه بهانه جور کردن که زن ها بی حجاب هستن و ما دست خودمون نیست، من هرشب لعنت می فرستم به اون مادرانی که این مردها رو تربیت کردن ، سرشار از کمبود هستن.

و به عنوان یه زن هیچ امنیتی در این شهر و در این کشور احساس نمی کنم.

دیشب که به همسرم گفتم من میرم بیرون، اگر می گفت نرو اجازه نمیدهم بهش حق میدادم ، امنیت کجاست؟!!!؟؟؟؟

دروغ

مثل بچه ای می مونم که تازه فهمیده پدر و مادرش یه دروغ بزرگ بهش گفتن و الان سر هر چیزی یه گاردی داره و زود عصبی میشه

واقعا وقتی می بینم یه نفر زیادی خدا و پیغمبر اهل بیت میکنه، عصبی میشم

چطوری انقد دروغ باور دارن اخه؟!!!؟؟؟؟ چطوری؟!!؟؟؟؟؟

کیک تارت

بعضی لحظه ها هستند که فقط تو میدونی چقدر با ارزش بودن

در لحظه زندگی کردن رو امروز با تمام وجود تجربه کردم.

بمونه برای خودم و خودم

شاغل

شاغل بودن واقعا سخته،

زن شاغل چندین برابر سختی می کشه

الان از شدت خستگی دلم میخواد بشینم گریه کنم

ولی باید برم خونه شام درست کنم

ظرف بشورم

خونه مرتب کنم

لباسا بندازم ماشین لباسشویی

آه خدایا

تازه پسرم زنگ زد که سوسک اومده خونه، گفتم بکشش ترس ندارن که

حالا اینم اضافه شد

نمی فهمم خونه تازه ساخته شده، سوسکش دیگه چیه

Dancer

طرفدار یه dancer بودم

ولی جدیدا کاملا مشخص هست از عکس ها و ویدیو ها و نوع لباس پوشیدنش که داره مخاطب جذب می‌کنه فقط و فقط به خاطر ظاهرش

من جای دوس پسرش بودم ولش می کردم

خیلی چندش اوره

آزادی خوبه ولی این فرای ازادیه ، رسما نمایش بدنه 😐


.

یه دوستی دارم وضع مالی شون خیلی خیلی پایین تر از ماست ولی هر فصل یه سفر خیلی خوبی میرن.

ولی چند تا تفاوت اصلی دارن با ما

اول: خود این دوستم یه زن بسیار بسیار باعرضه ای هست، به قول ماها یه گرگ ..یه طوری مدیریت مالی می‌کنه که برگای آدم می‌ریزه

برعکس من که هیچی از مدیریت مالی نمی دونم و حتی تلاش هم نمی کنم که برنامه ریزی کنم یه سفر رو ، یا حتی یاد بگیرم

همسرش عشق سفر هست، اهل ذخیره کردن و آینده نگری نیست

برعکس همسرمن.

این ها گفتم که اگر ما در سال یه سفر درست و حسابی نمیریم در حالی که وضعیت مالی خیلی خوبی داریم، تقصیر همسر من نیست، مقصر منم هستم که زن دست و پا چلفتی تشریف دارم

همش منتظرم که همسرم پاشه برنامه بریزه

خوب وقتی شخصیتش این طور نیست من باید شروع کنم

ولی چطوری؟؟؟؟

حتی اینم نمی دونم

باید از هوش مصنوعی سوال کنم