انتحاری
در یه حرکت انتحاری هشت کتاب سپهری و بوستان سعدی خرید کردم و یه کتاب هم برای پسر.
چه روز زیبایی بشه امروووووز
در یه حرکت انتحاری هشت کتاب سپهری و بوستان سعدی خرید کردم و یه کتاب هم برای پسر.
چه روز زیبایی بشه امروووووز
دیشب بعد کلی با خودم کلنجار رفتن، به شاگردم پیام دادم که درسته کلاس خصوصی شد دو نفر، ولی فقط مقدار کمی کم می کنم..اگر هم ناراضی هستی، میتونم دوباره یه نفره کنم
دلیلش هم نگفتم
من نسبت به بقیه خیلی کم می گیرم، پس بی انصافی بود نصف می کردم
همسر یه ادم عجیبه
و من بعد ۱۶ سال یاد گرفتم که به هر چی میگه، محل نزارم
مثلا چی؟!
مثلا توقع داره من کارای اونو انجام بدم
به من گیر میده چرا فلان میوه خریدی، گرونه؟! چرا از فلان مغازه برنج خریدی گرانفروشه؟!
تا همین یه ماه پیش ای حرص می خوردم، ای حرص که خوب خودت برو ..اگه من بلد نیستم پس خودت برو خرید کن
بعد بسیار ادم تنبلی هست
مثلا امروز که برنج نداشتیم اخرش هم خودم باید می رفتم می خریدم ولی چند روز بدون برنج
پس در نتیجه حرفا و غرهاش به کتفم می گیرم و با یه باشه، ماه رو می گذرونم 🤣🤣🤣🤣
هیچی دیگه، وقتی فقط بلدی حرف مفت بزنی، اینطوری میشه که از یه جایی به بعد، حرفات مفت هم نمی ارزه داداش
پس وقتی شنیدی یکی در جواب حرفا گفت« باشه»
بدون از صد تا فحش هم بدتر این باشه🤣🤣
امروز همه چی کنسل می کنم و به موضوع بحث پنجشنبه می ریم
باید ویدیو ها ببینم و یادداشت برداری کنم.
البته به کمک هوش مصنوعی
اول ویدیو ببینم
بعد با هوش مصنوعی بشینم به بحث و جدل و نوشتم اصطلاحات مهمش
ولی هیچ کس نمی تونه بفهمه پشت این استقامت، این جسارت، این اعتماد به نفس ،این لبخند محو نشدنی
چه روزهایی پشت سر گذروندی
راستش مهم هم نیست کسی بدونه
مهم خودتی
و اگه لازم شد، یه روزایی داد بزن اون روزهایی سختت رو
عموی پدر یکی از شاگردام فوت کرده بود، وقتی دیروز اومد دیدم بچه لباس مشکی پوشیده
با خودم گفتم خوب چرا بچه این کار کرده؟!
وقتی برادر همسر فوت کرد، همسر بچه هارو مجبور نکرد مشکی بپوشن
حتی من خودم وقتی می خواستم در مراسم لباس سورمه ای بخرم براشون ، میگفت ضرورتی نداره..بزار هر چی دوس دارن بپوشن
به نظرم نباید کسی رو مجبور کرد مشکی بپوشه
..
حالا از اینا بگذریم
چرا الان تلویزیون نون خ رو قطع کرده؟!
خدایی زورههههههه
قدیما خواهر همسر یهو حسودیش به من زد بالا و خیلی بدجور خواست رابطه ی منو و همسر خراب کنه
نمی تونست منو پیش همسر خراب کنه، چون همسر میدونست که من می پرستمش، فراتر از دوست داشتن و تعهد بودم
ولی همسر سر پر شر و شوری داشت، پس از سمت اون وارد شد
خلاصه کاراش باعث شد رابطه ی ما با اون عمه قطع بشه
ولی پسر که از کاراش خبر نداشت، یعنی ما هم نگفتیم به بچه ها از حواشی که درست شده
همیشه سعی می کردیم بچه هارو از تنش ها دور نگه داریم تا تاثیر منفی نذاره روشون
برای همین پسر که با عمه اش شدیدا دوست بودن و دوسش داشت، بی تابی می کرد و گاهی اخر هفته ها تنها می رفت پیشش
ما نمی رفتیم ولی پسر می رفت
با خودم می گفتم پسر نباید قاطی بحث ما بشه
شاید اشتباه می کزدم، شایدم درست ..نمی دونم
گذشت و گذشت تا اینکه پسر دیگه زیاد نرفت و نیومد..ما هم چیزی نگفتیم ..وقتی بزرگ بشه بهش میگم..میگم تا بدونه ادم بدا شکل بدی ندارن، گاهی با چهره ی خیلی مهربون سم پراکنی می کنن
حالا اینا گفتم که بگم: خانم همسایه بحث بین من و خودش رو با بچه هاش شریک شده
ولی هر وقت خودش خونه نیست، بچه هاش میان اینجا
و دخترش هر وقت میاد اینجا، یه سری از چیزایی که برای موهام هست رو برای خودش بر میداره..منم میگم بردار
و مادرشون هر بار اون وسیله رو ، روی پله ها میذاره
..
من نمی دونم کار من درست بوده یا نه
ولی هر چی که بود، نه من ادم بده شدم در مقابل عمه ی پسر، و نه عمه یه ادم بد ذات ..پسر بعد یه زمانی خودش تصمیم گرفت نره
و هنوزم به عنوان بهترین عمه دوسش داره
ولی این وسط خانم همسایه داره اشتباه می کنه، بچه ها دنیای کوچیکی دارن، وقتی میان خونه ی ما و می بینن که ما باهاشون خوب هستیم، ولی از نظر مادرش من یه ادم بدی هستم، بچه در ذهنش این ایجاد میشه که مادر من اشتباه می کنه، پس تو همه چی اشتباه می کنه
فردا مادرش یه حرف منطقی هم بزنه، بچه میگه اون اشتباه میکنه
اره..حواسمون باشه به خودمون
بچه هامون وارد ماجراهای ادم بزرگا نکنیم
بزاریم زمان بهشون درس بده
چندین سال بود که خونه ی ما شبیه خونه نبود
آرامش نداشت
شادی نداشت وقتی همیر خونه بود
ولی حدود یه ماه هست که شادی به خونه مون اومده و البته آرامش
همسر قبلا با بچه ها رابطه اش خیلی بد بود ..بخصوص با پسر
پسرک کوچیکبود و به دل نمی گرفت بازم می اومد بغل
ولی پسر متنفر بود از باباش
منم نمی تونستم کاری بکنم چون همسر مقصر بود
ولی بعد چند تا دعوای شدید با هم، بلاخره همسر به اشتباهش پس برد و پسر هم به اشتباهش
تمام کینه های چند ساله گذاشت کنار
همسر هم سعی کرد درکش کنه بیشتر
و الان خونه ی ما خیلی حالش خوبه
دیشب داشتم فیلم تماشا می کردم در گوشیم
ولی دیدم همسر کار تموم شد اومد پذیرایی
منم گوشیم گذاشتم کنار و رفتم بغلش
قبل گندکاری های قدیمش همیشه اینکار می کردم ولی بعدش دیگه از اینکارا نکرده بودم
دیشب دلم خواست شاکر این آرامش خونه مون باشم که خیلی تلاش کردم تا به اینجا برسه
و چند روزه فکر می کنم اگر ادم ها فقط بلد بودن با هم حرف بزنن، کلی مشکلات حل میشد و تمام خونه ها حالشون خوب بود
و چقدر ساده است داشتن آرامش
یه چیزی رو خوب می دونم، یعنی معتقد شدم بهش
اینکه هر چیزی زمان خودش رو داره
فقط باید یاد بگیرم اروم مسیر رو برم
هر چند گاهی وقتا باید بدو بدو رفت ،نیازه
دیروز کتابی که می خوندم اولش کلی توصیه کرده بود که کتاب که می خونید حداقل دو سه بار بخونید ..کتاب با کیفیت بالا بخونید نه اینکه فقط به بار بخونید و رد شید..خودش مثال زده بود که بیشتر از سه هزار تو کتابخونه اش داره ولی یه سوم اصلا نخونده، یه سوم یکم یادشه، یک سوم هم باید چند صفحه بخونه تا یادش بیاد
و تصمیم گرفته که سالی ده دوازده تا کتاب فقط بخونه
بعد میدونی اخرش چی گفته بود؟!
گفته بود اگه جوونی ،اگه زیر سی سالته ،اتفاقا کتاب زیاد بخون..تو باید بخونی تا یاد بگیری جهان چقدر گسترده است، باید انواع مختلف بخونی، با ایده ها اشنا بشی تا در اخر از بین کلی راه یکی انتخاب کنی..تو بخون، خیلی بخوون کتاب
ولی اگه بالای سی سالته، الان وقتی برای تلف کردن نداری، کتاب خوب رو چندین بار بخون
من اینو نمی دونستم ولی از سال جدید شروع کرده بودم به همزمان سه کتاب خوندن، یه کتاب از کتابای جدید و یه کتاب هم کتابای قدیمم
داره خیلی تلاش میکنه که بهم زور نگه تا نماز بخونم
ولی من نماز نمی خونم
برام مهم نیست مسلمون بودن چطوریه
مهم نیست جهنم و بهشت
من خدای مسلمونا باور ندارم
خدا اونقدر بزرگ هست که گیر نماز احمقانه و عجله ای بنده هاش نباشه
اگه انقد کوچیکه پس بزارید بمونه برای خودتون.
..
خدارو ازم گرفتین
چند سال تلاش کردم تا پیداش کنم
دیگه اجازه نمیدم ازم بگیرید و با ذهنم بازی کنید و بترسونیدم
خیلی عصبانی هستم
احساس می کنم در بدترین کشور و منطقه جهان زندگی می کنم
احساس می کنم همش داره ظلم میشه و من خفه شدم
چون ترسو بزرگ شدم
از خودم هم عصبانی هستم
کوییک من از همون روز اول، دنده عقبش مشکل داشت
از همون اول در راننده مشکل داشت
از همون اول که صفر خریدیم
و در جواب اینکه این ماشین صفر هست چرا مشکل داره، هیچجوابی ندادن، چون دزد هستن
چون بی شرف هستن
دیروز اون یارو مفت خور می گفت: هیچکس فکر نمی کرد محمدرضا شاه با اون همه دک و پوز از ایران بره و حکومتش سقوط کنه
اره مثل شماها، هسچ کس فکر نمی کنه که شماها سقوط کنید و گورتون روگم کنید، ولی برای شما هم اتفاق می فته
فقط امید دارم زودتر باشه، دیگه روانی شدیم انقد تحمل کردیم
یه دکتری یا استاد دانشگاه فاطمه زهرا داشت صحبت می کرد که این کافه پارتی,یا جشن افتتاحیه های جدید همه کار دشمنه، همه نقش است
تا مردم بگن ععع بی حجابی که رایجه، عادی شده..منم از این به بعد اینطور برم بیرون
اره داداش کلا همه چی نقشه ی دشمنه، شما تو دل این کشوری، کل ایران دستت، هیچ غلطی نکردی، بعد دشمن از چند هزار کیلومتری این بدبختی ها سرمون اورده
ریدن تو این کشور، بعد زر هم میزنن
بی سوادهای احمق
اون جشن ها فقط یه حواس پرتیه
حواسا پرت بشه از این بدبختی که توش هستیم
خودمون می خوایم حواس مون پرت شه، نه دشمن خیالی شما ابله ها
دشمن بزرگ شماها هستین
یه ماشین سه میلیاردی سوار شده بعد عین گاو از پارک میاد بیرون بدون اینکه راهنما بزنه
خو الاغ به ماشینت رحم نمی کنی، به ما رحم کن که کل داریی مون باید بدیم تا خسارت شمارو بدیم
گاو احمق
اگه دوباره هم بمیرم و زندگی کنم ، این دو پسرا رو می خوام داشته باشم
ولی دوس دارم یه دختر هم داشته باشم
اماااا
یعنی تمام سختی هاش به جون بخرم
همسر که اصلا اهمیتی نمیده به بچه بزرگ کردن، فقط ادعا داره
ولی هیچ کمکی نمیکنه و یه ذره هم نسبت به من مسئولیت پذیر نیست
امروز که دکتر نمی دونم چی چی صحیت می کرد
بهس گفتم من اگه سرکار باشم، بهت زنگ بزنم بیای دنبالم، نمی یای و دقیقا همینی که دکتر میگه انجام میدی، یعنی میگی تو که ادم توانایی هستی، خودت بیا
خلاصه اگر بخوام دخترکی داشته باشم، قبلش به استانه خودکشی برم،
که هر چقد فکر می کنم می بینم نمی تونم این ظلم رو در حق خودم بکنم
ولی دنبا تو یه دخترکی به من مدیون بودی
خخخ
.
من همونی ام برای بقیه که میخواستم داشته باشم
مثل امروز می شینم به درد و دلای همسر گوش میکنم و همراهیش هم می کنم
امید بیخودی هم بهش نمیدم
بهش حق میدم تا تخلیه ی روانی بشه
اونقد غر بزنه که اروم بشه
اخرش یه نفس عمیق بکشه و بگه اره زن گی همین قدر بی انصافه
بعد خودش جمع و جور کنه بره دنبال کارهاش
خوش به حال همسر که یکی مثل من داره :)
واقعا میگم
خوش به حالش
من برای همسر همه چی هستم
یه دوست
یه رفیق خلاف
یه مادر مهربون
یه همکار انگیزه بخش
چند وقت پیش در گروه همکارا گفتم من به یه دلیل گاهی وقتا طرفداری اقایون می کنم اونم به خاطر داشتن برادر هست،
که برادرام عشق هستن، عشق
..
حالا دیشب که بهم خبر دادن برادر بزرگه دبیری قبول شده ،اونقد ذوق کردم براش که حد نداشت
برای خودم انقد خوشحال نمیشم
...
برادر جان شد دبیر..خوش به حال شاگرداش
یه معلم عشق خواهند داشت
حقیقتا نمیشه قضاوت کرد درون ادم هارو
ولی سبک پوشش عجیب بیلی ایلیش زیادی عجیبه
اخه چرا انقد شلوارک تنگ می پوشه که رسما تمام جزییات بخش خصوصی بدنش پیداست؟! هی تیشرتش بالا هم میده:/
خوب چرا؟؟؟!!!
دوس دارم ازش بپرسم ولی احتمالا میگه خوب به تو چه؟! دلم میخواد مشکلت چیه؟! 🤣😅
چند روز پیش یه بزرگواری به اسم« سینا» برام کامنت گذشته بود
راستش کامنت جالبی بود و هر روز می خونم و از خودم سوال هاش می پرسم
امروز هم یه بزرگواری به اسم« امیر رهگذر» برام یه کامنت گذاشته بود
اینم زیبا بود
و حقیقتش هر دو خصوصی بودن، منم طبق تجربه ام کامنت خصوصی جواب نمیدم،
ممنونم از شما بزرگواران .
.
همسر این چند روز خیلی سرش شلوغه
و بنده جرات ندارم چیزی بگم
بعد می بینم یهو خودش میاد
حالا چند دقیقه پیش لباس پوشیده بود رفت بیرون
کار داشت
اخلاقش رو مخ هست، ولی خیلی خوش تیبه🤣🤣🤣🤣
هیچی نگفتم بهش
ولی یکم سرش خلوت شه ،بهش میگم 😅
اذیتش می کنم یکم بخندم
امروز رفتم کلاس
با کمی لبخند و خوش و بش کلاس شروع شد.
چند تا سوال نوشتم که خلاصه ی تمام این دوسال بود خخخ
و فقط نوشتم اینا در دفتر بنویسید و جواب بدید.
و تمام
این ها هی میپرسیدن این منظورش simple past?!
من جواب میدادم،: I don'k know, you should know
در اخر همه باید یکی یکی سوال اول میخوندن با جواب
و بقیه ی بچه ها اصلاحش می کردن
رسید به شاگرد پرحاشیه ام
مادرش خدایا، خدای کمالگرایی و توهم نابغه داشتن بچه شه
رسما گند زده به روان بچه
اشتباه خوند
می دونستم درست نوشته ولی شک کرد وسط خوندن و یه چیز دیگه گفت
به بغل دستی گفتم میشه جمله ی اول که نوشته بخونی
گفت اینجا درست نوشته ولی اشتباه خوند.
گفتم خوب چرا انقد شک داری؟! تهش اشتباه نوشته باشی، مگه چی میشه؟؟؟
کارش همینه ..و مادرش اصلا متوجه نیست که واقعا گند زده ها
تورو خدا بچه هارو استرسی نکنید
بزارید از اشتباه کردن نترسن
بزارید اشتباه ککنن اما کمک کنید که یاد بگیرن چطور اشتباه رو جبران کنند.
خودم حاصل همین سبک تربیتم ، خودم نابود کردم تا به این سن
اصلا نمی دونید چی میکشیم ..واقعا نمی دونید
پسرک امروز اومد فارسیش هفت غلط داشت🤣🤣
خودش برگه اش برام اورد
و با هم چک کردیم
قرار شد دفعه ی بعد دقت بیشتری کنه
و من مطمئن هستم پسرک جلسه ی بعد تهش دو غلط داشته باشه
چون به جای ترس از سرزنش من، توجه اش به اینه که دفعه ی قبل دقتش ببره بالا،نه که منو راضی کنه
چطوری می تونن اسم بچه هاشون در این زمانه، معصومه یا زینب یا رضا، و همچین اسم هایی بزارن؟؟! یا رقیه
بچه هاشون بزرگ میشن، عوض می کنن خوب
اکثر این ادما نمی تونن طوری که خودشون میخوان، تربیت کنن
از همین اسم گذاشتن شون مشخصه
البته اکثرشون
بعضی ها هم می تونن با زبان نرم قشنگی اسلام رو بهشون یاد بدن
ولی خوب اکثریت حرف زور بلدن و این باعث میشه بچه در نوجوانی شورش کنه و بزنه زیر همه چی
اکثر شاگردای من که اسم شون زهرا و فاطمه و این جور اسم هاست، اسم دومی انتخاب کردن و دوستاشون چیز دیگه صداشون میکنن
و در مدرسه هم از معلم ها میخوان اسم دوم شون بنویسن
رفتم صبحی دلار خریدم
همسر دیروز گفت هر چی پاداش اخر سال بهم بدن، بدون اسنکه بهش دست بزنم میزارم اردیبهشت بریم روسیه
منم گفتم این چند ماه همش میگم پولام برم دلار بگیرم ولی چرت و پرت خرج می کردم، پس رفتم و خریدم.
از این به بعد کارم اینه
تا شش ماه اینده، هزار دلار میخرم
هر چی کلاس خصوصی بردارم و حقوقم، میزارم دلار
و بعد وقتی رفتیم سفر، با عشق خوراکی میخرم میخورم🤣🤣🤣
البته دوربین هم میخرم 😁
دیشب بین کلاس یه لحظه یوتیوب باز کردم، و ویدیویی برام باز شد با این عنوان: وقتی عاشقش میکنی، نباید اینکار باهاش بکنی
یه دختر که در جمعی بود، یه پیامک چیزی اومد، گوشیش برداشت چک کرد
و من غرقش بودم،
و دختر چشماش پر اشک شد و از حال رفت
چشمام پر اشک شد
و یه لحظه شنیدم یه همکارم میگفت چش شد؟! کجاست؟!
برگشتم نگاش کردم، فهمیدم صدام کرده بوده، و من متوجهش نشدم
می دونی وقتی این چیزا می بینم، تماما بر میگردم به گذشته و اون درد غرقم میکنه .
.....
ولی هیچی اهنگ محلی نمیشهحتی با اهنگ غمگیناش میشه سه قرصه رقصید :)
خدا در تنها ترین حالت ممکن هستم
در حالتی ام که شدید تر ادم هارو درک می کنم
در حالتی ام که سکوت می کنم بیشتر از همیشه
با صدای بلندتری می خندم
بیشتر در لحظه ی حال هستم
بیشتر تمرکز دارم
ولی ولی در بیشترین رنج هستم
خدا در رنجم
رنج بی پایان
کم هم نمیشه
خدا حواست هست بهم؟!؟؟
دیشب باز نیش زدم به همسر
نیش زدم تا دردی که سالها پنهانش کرده بودم کمی سر باز بزنه، تا کمی اروم بشم
تا کمی همسر رو مجبور به عذاب وجدان کنم
تا درد بکشه
از وقتی همسر به صورت جدی قضیه بچه رو گفته، پسرا هر وقت دور هم جمع میشیم، قضیه دخترک داشتن رو میارن وسط
پسر داداش کوچیکه رو اذیت میکنه و میگه : من میشم بچه اول، دخترک میشه بچه اخر و تو میشی بچه وسط که هیچکی بهش اهمیت نمیده
اینم کمی غمگین میشه و بعد من میگم نخیر ، بچه ای در کار نیست
ولی پسرک با تمام اذیت کردنا اخر میگه : مامان من یه ابجی میخوام ..اشکال نداره بچه وسط بودن
ولی دیشب گفتم مگه من مریضم تا بچه ای بیارم تا باز سختی بکشم، تا نخوابم ، تا برم تو پذیرایی بخوابم که بابا راحت شب بخوابه( مستقیم به چشمای همسر نگاه میکنم، تا متوجه بشه که منظورم از اون دوماهی هست که منو با پسرا تو اتاق تنها میذاشت که شبا راحت بخوابه و صدای بچه نشنوه)
نگاه می کنم و حرفم رو میزنم و بعد همسر نگام میکنه
سکوت میکنه
با خودم فکر میکنم که چرا گفتم؟! ولی میدونم که دردی که کشیدم رو اون روزها باید فریاد میزدم، نه اینکه بریزم تو خودم
...
پسرک عشق ابدی منه
من مادر بودن رو با پسرک چشیدم
با تک تک کاراش، بند بند وجودم به وجد میاد
تا ابد عشق من می مونه
من مدرسه پسرک نرفتم برای انجمن، و شرکت هم نکردم
یه دلیلش این بود که نمی خواستم سرم شلوغ باشه
دلیل دومش این بود که حوصله ی صاحب مدرسه رو نداشتم، تیغ زن بزرگیه خخخخ
حالا دو روز بود که گوشیم زنگ میخورد از مدرسه،دو بار زنگ زدم اونا برنداشتن
هر وقت هم اونا زنگ میزدن، من متوجه نمیشدم
امروز یکی از کارکنان منو دید،گفت خانم فلانی ،دو روزه پیداتون نمی کنم
گفتم چی شده؟!
گفت جز انجمن هستید ،برای جلسه تماس گرفتم
بعد گفتم : چیی؟! انجمن
من که شرکت نکردم، چطوری جز انجمن هستم!؟؟؟
گفتن انتخاب شدین , والدین غیرحضوری انتخاب تون کردن
یکم شوخی کردم با چند تا از معلم ها و اومدم
خدایی ملت چه فکری درباره ام میکنن؟!
دست شون درد نکنه انقد اعتماد دارن به من، ولی حقیقتا حال روحیم انقد خوب نیست که ماهی یه بار برم قیافه ی نحس صاحب مدرسه ببینم و به دروغاش گوش کنم..
یا چی؟!
هیچی دیگه، بدون اینکه بدونم شدم جز انجمن اولیا 😐😐😐
.
دیروز با اینکه کلاس داشتم ولی در ارامش کامل دراز کشیدم و خوابیدم و کمی مانده به کلاسم بیدار شدم
ماه هااا بود اینطوری نشده بود
امروز هم میخوام آرامش رو مهمان ذهنم کنم.
من نیاز دارم به ارامش
من لایق ارامش هستم
یه بزرگواری برام کامنت داده و سوالات سخت پرسیده
حال داشته باشم می نویسم اینجا.
...
گفت اونطوری بهتره؟!
جواب داد چی بهتره؟!
گفت زندگی
بهش نگاه کرد و گفت در هر صورت زندگی مزخرفی ولی وقتی احساسی نداری، بهتر میگذره
....
این هفته همنیاز داشتم که برم پیش تراپیستم
می دونی چرا این تراپیست انتخاب کردم ؟!
اولی به خاطر اسمش بود
غزل
دومی سنش بالا بود ..احساس کردم وقتی سنش بالاتر باشه ، بهتر گوش میکنه بهم
ولی این هفته همسر هست و نمی تونم برم
هفته ی بعد هم شاید همسر باشه
انقد فاصله خیلی زیاده برام
....
امروز صبح همسر موقع صبونه بهم گفت تو حالت بهتر از منه
گفتم چرا؟!
گفت تو دغدغه هات خیلی کمتره، ذهنت کمتر درگیره
یه لبخند زدم و گفتم: برای یه مرد چهل ساله،ذهنت خیلی درگیره
و برای یه خانم ۳۲ ساله، ذهن منم خیلی درگیره
..
خندید بهم نگاه کرد
می دونی قرار نیست اینجا برنده ای باشه
قراره همو بفهمیم شده در حد یه جمله ی کوتاه
کلی کار دارم که باید انجام بدم
باید پولام جمع کنم و به یه نتیجه ای برسم
همیشه برای امتحانات طرح کردن، خودم عذاب میدادم
امروز مصادف شد با روز بدور از گوشی
کمترین میزان استفاده
پس با خیال راحت نوشتم سوالات اروم اروم طرح کردم
و فکر نمی کردم سریع همه چی جمع بشه
و شد
هیچی دیگه، دم خودم گرم
گفته بودم پول در میارم
شد همون که میشد
یه ایده ی دیگه هم دارم
شنبه به مدیر میگم
همزمان که دارم در افسردگی دست و پا میزنم، دارم درباره to be on a flow state یاد می گیرم
در تضاد کامل هستم
ولی از اینکه در همه حالت فعال هستم خوشم میاد
سختی ها یه کاری کردن که من مقاوم شدم و در جریان
بگذریم
دیشب فیلم رو تموم کردم
..
حالم بهتره
چون پذیرفتم که من حق داشتم و ندیده گرفتم
مساله ی من بی وفایی همسر نیست
مساله ی من خودم بودم که در واکنش به نامردی اطرافیانم ،منفعلانه عمل می کردم
همین
پذیرش این خیلی برام سخته
برای همین نمی تونم بیام بیرون
نمی تونم خودم ببخشم
خودم رو ببخشم ، بقیه رو می بخشم
چون برام مهم نیستن بقیه
هیچ کدوم شون برام مهم نیستن